درباره وبلاگ

سلام به دوستان عزیزم .به وبلاگ من خوش آمدید.من (فاطمه)خواهر بزرگ دوقلوها هستم .این وبلاگ را با مامانم ساختیم برای اینکه خاطرات من و خواهرام (این دو هدیه آسمانی ) را در آن ثبت کنیم که وقتی که بزرگ شدند بخونند و بدونند که همیشه دوستشون داشتیم ، داریم و خواهیم داشت. مسافرهای بهشتی ، بهترین و زیباترین ها را براتون آرزو می کنم .
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 134
بازدید ماه : 241
بازدید کل : 73418
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


Red Bobblehead Bunny کد پیغام خوش آمدگویی

ما سه خواهر
.
یک شنبه 10 خرداد 1392برچسب:, :: 18:54 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام دوستای خوبم. مامانم آدرس های زیر را برای استفاده من و شما در وبلاگم قرار داده . به خصوص الان که مدرسه ها تعطیل شده و ما وقت آزاد بیشتری داریم .لبخند

 

یادگیری زبان انگلیسی برای کودکان با محیطی جذاب و آهنگ های شاد

http://genkienglish.net/letslearnenglish.htm

 

انگلیسی برای بچه ها؛ محیطی برای یادگیری جذاب 

http://www.anglomaniacy.pl/

 

فلش کارت آموزش زبان انگلیسی 

http://www.teachchildrenesl.com/flashcards.htm

بازی های آموزشی برای کودکان 

http://www.playkidsgames.com/

 

شعر و سرود و داستان برای کودکان و نوجوانان در *ترانه های کودکان *

http://tkoodakan.net/

 

بازی ، سرگرمی و آموزش برای کودکان 

http://www.zoodi.com/koodak.html

 



یک شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 18:51 ::  نويسنده : فاطمه        

دو روز دیگر هفت ماهگی دو تا آبجی هام کامل میشه . الان دیگه فرنیا هم می تونه قل بخوره و دور خودش بچرخه . فرینا روی زانوهاش می ره و خودش رو به جلو پرت می کنه و خودش را به همه جای اتاق میرسونه. وقتی  هم فرینا روی زانوهاش به صورت چهاردست و پا قرار میگیره و ما نای نای نینای نای میخونیم خودش رو عقب جلو میکنه .

چند بار هم بچه ها را توی روروئک گذاشتیم که کمی خودشان را را با اون جابه جا کردند.

فرینا انگشت شصت دست راستش را می خوره (بیشتر موقع خواب) و فرنیا هم انگشت اشاره دستش را می خوره البته خیلی کمتر از فرینا.

این هم چند تا عکس از من و آبجیهام در هفت ماهگیشون 

 

 فرنیا از خنده غش کرده

 


شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 1:58 ::  نويسنده : فاطمه        

امروز هشتم خرداد سال نودودو آخرین روز مدرسه رفتن من بود(آخرین روز کلاس اول). امروز جشن الفبا داشتیم . همه امروز به خاطر جشن شاد بودند ولی از طرفی هم ناراحت بودیم چون باید از آموزگار خوب خود (خانم خاکسار) خداحافظی می کردیم . 

خانم آموزگارمون به عنوان هدیه به همه دانش آموزان کلاسمون یک کتاب داد و در صفحه اول آن برای هر کس یک متنی نوشته بود .متن نوشته شده در کتاب من این بود:

"بسمه تعالی     تقدیم به فاطمه عزیزم    دخترم یاد و خاطره ات به عنوان باهوش ترین ، منظم ترین و با ادب ترین در ذهن و قلبم همیشه خواهد ماند         دوست و آموزگارت "

راستی من در مسابقه مهارت روان خوانی فارسی شرکت کرده بودم که نفر اول شدم و شنبه ای که گذشت به عنوان جایزه یک کارت هدیه گرفتم.