درباره وبلاگ سلام به دوستان عزیزم .به وبلاگ من خوش آمدید.من (فاطمه)خواهر بزرگ دوقلوها هستم .این وبلاگ را با مامانم ساختیم برای اینکه خاطرات من و خواهرام (این دو هدیه آسمانی ) را در آن ثبت کنیم که وقتی که بزرگ شدند بخونند و بدونند که همیشه دوستشون داشتیم ، داریم و خواهیم داشت. مسافرهای بهشتی ، بهترین و زیباترین ها را براتون آرزو می کنم . آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
ما سه خواهر
.
چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:, :: 21:0 :: نويسنده : فاطمه
یک هفته پیش مامانم متوجه دندون در آوردن فرینا شد.مامانم می گفت یه شکاف روی لثه فرینا ایجاد شده و می خواد دندون در بیاره . راستش من که متوجه نشدم. اون روزای اول مامانم کلی واسه دندونش ذوق می کرد .مامانم میگه من تو آخرای نه ماهگیم دندون در اوردم.ولی فرینا تو یازده ماه و دو هفتگیش در اورده . حدودا دو هفته هم میشه که آبجی هام دیگه چاردست و پا نمیرن ( ایستاده راه میرن). فرنیا می تونه از تخت من بالا بره . کلا بالا رفتن رو دوست داره ولی فرینا یک کم می ترسه . فرینا و فرنیا وقتی به بخاری نزدیک میشن ما میگیم جیزه تا اونا دست نزنن. بعد اونا می شینن و به شعله های بخاری نگاه می کنن(به خصوص فرنیا) اولین های فرنیا
اولین باری که برگشت (روی شکم قرارگرفتن): پایان شش ماهگی غلت زدن:
اولین باری که نشست: آخرین روز نه ماهگی ( نه ماه تمام) اولین باری که ایستاد( بدون چسبیدن از جایی):
اولین قدمی که برداشت:در ده ماه و بیست روزگی اولین عید نوروز : چهار ماه و بیست روزگی
اولین تجربه آتلیه رفتن : در نه ماه و نیم
اولین های فرینا
اولین باری که برگشت(روی شکم قرارگرفتن): پایان پنج ماهگی
غلت زدن:روزهای اول ماه هفتم(پایان شش ماهگی) چاردست و پا قرار گرفتن(روی زانوها رفتن):هفته دوم ماه هفتم
اولین باری که نشست: آخرین روز نه ماهگی ( نه ماه تمام) اولین باری که ایستاد( بدون چسبیدن از جایی): نه ماه و یک هفته
اولین قدمی که برداشت:در ده ماه و نه روزگی اولین عید نوروز : چهار ماه و بیست روزگی اولین تجربه آتلیه رفتن : در نه ماه و نیم
پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : فاطمه
آخ جون بالاخره مدرسه ها باز شد. من الان سه روزه که مدرسه می رم. من خیلی خوشحالم. اسم معلمون هم خانوم ترابیان. از همه بهتر اینکه منو دختر عموم (نرگس) زنگه تفریحها باهم بازی می کنیم . از آبجی هام بگم . فرنیا روز اول مهر یک قدم برداشت و همون روز شروع به دست زدن کرد. یک هفته ای هم می شه که سرش رو زمین میذاره و بدنش رو بالا می بره (شبیه عددهشت فارسی) هر موقع این جوری می کنه عزیزم(مادربزرگم) می گه می خواد مهمون بیاد (فرینا اینجوری نمی کنه) .فرنیا خیلی بازو بسته کردن در رو دوست داره. فرینا هم الان هفت هشت قدم پشت سره هم می تونه راه بره. شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : فاطمه
بیستم شهریور ماه بود که آبجی فرینا خودش به تنهایی یک قدم حرکت کرد(در ده ماه و نه روزگی ) . آلان که چند روز میگذره گاهی دو سه قدم هم بر می داره ،بعد می یوفته. فرنیا آلان فقط گاهی اوقات بدون کمک می تونه بایسته. راستی بیست و یکم (پنج شنبه ای که گذشت) عروسی مهدی جان( پسر خالم )بود. خیلی خوش گذشت چون اونجا یه دوست قدیمی به اسم یلدا رو دیدم که کلی با هم شادی و بازی کردیم.روز بعدش هم من به خونه خالم رفتم. اونجا با یلدا و سامان (پسر عمه یلدا )کلی بازی کردیم. کارت بازی ، خاله بازی شب که برگشتم خونه دلم می خواست هنوز اونجا بودم. جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : فاطمه
بالاخره پنج شنبه شب شد. راه افتادیم و رفتیم خونه مامان بزرگم. بعد عمه هام هم به اونجا اومدن.ما با دو ماشین به طرف ساوه رفتیم. تزیینات تولد قشنگ شده بود. ما اونجا کلی خوش گذروندیم. عکس گرفتیم . بازی کردیم. بعد از شام نیکو (دختر عموم)کیکو برید و ما خوردیم. البته قبل از خوردنش منو نیکو کمی ناخنک زدیم. جای دختر عموم نرگس خالی بود آخه اونا نتونستن بیان.اگه اون بود تولد بیشتر خوش میگذشت. این هم چند تا عکس از آبجی هام در تولد دختر عموشون نیکو ...
|
|||
|